تابستون...
تابستون گرم هم رفت و یه عالمه خاطره ی تلخ و شیرین رو واسمون ثبت کرد.وروجک منم بزرگتر شده و قد کشیده.عزیز دلم سلام الان که دارم این پست رو واست میزارم با دایی و زن داییت رفتی ددر ددور.یعنی دور زدن با ماشین و به قول خودت اس اس کردن.یه پا شیطونی واسه خودت .هفته ی قبل رفتیم عروسی یکی از دوستای بابا رضا خیلی بهت خوش گذشت و تا تونستی با یه دستمال واسه خودت رقص میکردی و مثل آدم بزرگا تا میتونست ی از ته دل جیغ میزدی و جو گیر شده بودی.بابا جون هم با نزدیک شدن به حال و هوای پاییز دوباره کار ساختمون رو شروع کرده و مشغول دیوار خونمون هستیم .و ایشالله این مرحله هم تا دو روز دیگه تموم میشه .دیگه از تو بگم که هر روز شیرین تر و ناز تر حرف میزنی و اصطلاحات ...
نویسنده :
مامان و بابایی
22:31